در کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن را صرف کن ! رفتم ، رفتی ، رفت ساکت میشوم ، میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده من میگویم : رفت ، رفت ، رفت رفت و دلم را شکست
.
.
.
.
تنهایی خیلی سخته وقتی چشمام به راهه وقتی که شب سیاهه ، وقتی بدون ماهه تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها می مونه دستم با این دل شکستم
.
.
.
. وقتی زمانی رسید که خواستی قلبت رو به کسی تقدیم کنی اول مطمئن شو که اون قلبتو نمی شکنه چون قلب شکسته لوازم یدکی نداره